Warning
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • Error loading component: com_content, Component not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading component: com_content, Component not found.
  • Error loading component: com_content, Component not found.

نگاهی کوتاه به دیالکتیک ترس و استبداد (بخش اول)- حسن ارک

این نوشته در سال1383 پس از برهم زده شدن همایش قلعه بابک،به قلم آقای حسن ارک فعال و روزنامه نگار آذربایجانی نوشته شده است.
ریشه های درخت استبداد از خاک خوف و هراس توده های مردم تغذیه می کند،اتفاقا استبداد و ترس ،علاوه بر اینکه در رابطه ی متقابل با همدیگر هستند،از تواتری ردیفی نیز برخوردارند.هرچه خوف بیشتر،استبداد بیشتر و هرچه خوف کمتر،استبداد کمتر.یا هرچه شهامت و جسارت بیشتر،آزادی بیشتر و هرچه جسارت و شهامت کمتر،آزادی کمتر.
از نظر روانشناسی انسان هرچه بیشتر بترسد بیشتر تمکین می کند و بر عکس،هرچه کمتر تمکین کند کمتر میترسد.نقطه آغاز این رابطه پس و پیش ندارد.معادله را هم می توان از آخر شروع نمود و به آخر رسید.
ترس انسان تمکین می آورد.تمکین انسان زورگویی و استبداد را در پی خواهد داشت.همچنین زورگویی و استبداد،تمکین انسان را افزایش می دهد و تمکین بیشتر،ترس بیشتر را بدنبال می آورد.ولی این روند در نقطه ای از این رابطه گره می خورد و آن عادت به ترس است.انسان در اثر استبداد و زورپذیری مداوم در تمکین بی چون و چرا((ورزیده))میشود و در اثر تمکین بیشتر به ارضای غیر عادی غزیزه ی ترس خود ((معتاد))میشود.
از نظرگاه روانشناسی اجتماعی،شیوع اعتیاد به ترس،خوف اجتماعی را بوجود می آورد.خوف اجتماعی پی آمدهای مهلک و ویرانگری دارد که دانشمندان جامعه شناس را در کلاف سردرگم تجزیه و تحلیلهای رئالیستی زمین گیر و مفلوک می کند.
*انسان ترس خود را نمی پذیرد
انسان به دلیل غزیزه تهاجم و غرور،از پذیرش صفت ترسو پرهیز می کند و یا به قول عامیانه ترس را به روی خود نمی آورد و دقیقا در اثر همین خصیصه به ظاهر ساده و بی اهمیت روانشناختی است که که انسان ترس خود را لاپوشانی کرده و توجیه هایی غیر منطقی برای پنهان کردن آن سر هم بندی می کند. در حوزه ی سیاست همین توجیه ها تبدیل به به تئوری های بی شمار جامعه شناختی و سیاسی می شوند.تئوریهایی که بسیاری از مبارزات اصیل سیاسی-اجتماعی ملتهای مختلف جهان را به ورطه نیستی و نابودی کشیده اند.از دیدگاه روانشناسی،محافظه کاری های فساد برانگیزی که در بحرانی ترین لحظات جنبش های اجنماعی با انواع و اقسام رنگ ولعابهای تزیین شده تئوریک پا به عرصه مبارزه می گذارند ریشه در همین مسئله ساده روانشناختی دارد.
*شهامت کذایی
انسان بدلیل آنکه حاضر نیست به ترس خود اعتراف کند آن را توجیه می کندو با تکرار توجیه،اتوماتیک وار به خود سانسوری و خودفریبی گرفتار می شود.انسان به ترس خود اعتراف نمی کند چرا که غزیزه تهاجم نیز در او فعال است.غزیزه تهاجم و غرور مانع از آن است که انسان بتواند صریحا به ترس خود اعتراف کند و به همین دلیل وقتی انسان می ترسد در اندرون خود تحت فشار دوسویه ترس و غرور قرار می گیرد.او ترس خود را پنهان می کند،آن را در درون خود تغییر شکل می دهد و ترس را از قالبی به قالب دیگر در می آورد و آنقدر به این تغییر قالبها ادامه می دهد که ترس درونی اوتغییر((شکل)) اساسی می یابد.طوری که  در حین ترس و هراس درونی و واقعی به شهامت و جسارت کذایی و ظاهری می رسد.او در حین آنکه می ترسد تحت فشار غزیزه غرور و تهاجم مجبور می شود آن چنان خود را بفریبد که صادقانه! به شجاع و جسور بودن خود اطمینان یابد.اما در دنیای واقعی و خارج از ذهن،این شجاعت کذایی در جای خود و آن ترس واقعی و درونی در جایگاه خود عمل می کند.
شجاعت،در زور گویی به زیردستان و ترس در مقابل دشمنانی که باید با آنها به مقابله و مبارزه پرداخت.شجاعت و شهامت گذایی گره دومی است که بر گره اول افزوده می شود.این گره دوم در مبارزه سیاسی و شیوه حکومتی به گونه ای خاص عمل می کند.در جامعه استبداد زده خوف و هراس اجتماعی ،فضای ذهن توده ها را فرا گرفته است.توده از نام حکومت و قدرت نظامی دولت می ترسد و استبداد بر فراز همین فونداسیون،بنای حکومت خود را  برپا می سازد.ولی حاکمان نیز از کره ی مریخ نیامده اند،آنان نیز فرزندان همین جامعه اند و فضای ذهنی آنها نیز ساخته و پرداخته و آموزش دیده توجیهات تئوریک این جامعه است.اندیشه آنان نیز از ترس واقعی بر می خیزد و به شجاعت کذایی و ظاهری می رسد. این اندیشه در عمل به دو گونه کاملا متناقض عمل می کند.شجاعت و جسارت این حاکمان در زورگویی به زیردستان و مردم عادی به منصه ظهور می رسد و ترس و هراس آنان دشمنان واقعی خود مردم.
*رذالت در برابر دشمنان و شهامت در مقابل ضعفا
آنجا که می توان با کمی اصلاح و ملاطفت با زیردستان مشکلات بسیاری را حل کرد،شجاعت کذایی و جسارت بی بنیانشان سوار بر اسب زورگویی و هتک حرمت به میدان می آید توده بی گناه را به سرکوب با چماق و باتوم می گیرد ودر فازی وحشیانه تر به گلوله می بندد.دقیقا برعکس آن،در آنجا که با اندکی مقاومت و مبارزه می توان حق مردم را از دشمنان خارجی و واقعی گرفت،غزیزه ترس مریض و معتاد آنها به عمل می آید.در پشت پرده،بیشترین خفت ها و رذالت ها را می پذیرد و باج سبیل های بی شمار و اسارت باری را به دشمن می دهد.در جامعه ای که ترس فضای آنرا آلوده کرده است همه چیز برعکس عمل می کند.در آنجا که باید در مبارزه با دشمن،جسارت و شهامت به خرج داد ترس عمل می کند و در آنجا که باید با زیر دستان با حرمت متقابل و دوستی رفتار کرد شهامت و جسارت کذایی انجام وظیفه می کند.در حالی که مردم بی پناه و بی سلاح با شهامت و شجاعت بسیار،به شدت سرکوب می شوند،سرکوب گران آنها در مقابل کوچکترین زورگویی دشمن رذیلانه و خفت بار،تسلیم می شوند و باج سبیل می پردازند.همین عقده تسلیم است که در سوی دیگر به صورت شجاعت و جسارت وصف ناپذیری سر می گشاید.روز به روز این رابطه دیالکتیکی عمیق تر و شرم آورتر میشود.
به نظر بنده روانشناسی رفتاری جنبش های اجتماعی ایران،از همین منظر باید مورد مطالعه قرار گیرد.50سال حکومت استبدادی و خون آشام پهلوی و 25سال حکومت جمهوری اسلامی که از اقتدار حکومتی برخوردار است،نسلهای گذشته مارا به طور خاصی بار آورده است.
*توده ه و اعتیاد به ترس
ترس میان توده مردم ریشه دوانده است.استبدادهای حکومتی که یکی پس از دیگری،از دل تمکین بی چون و چرای توده ها سر بر می آورد،ریشه در همین خوف و ترس دارد که فضای ذهنی مردم را در سلطه خود گرفته است.
فعالین سیاسی جنبشهای اجتماعی باید این مساله را عمیقا دریابند که جامعه ما جامعه ای استبداد زده و رنج کشیده است.ترس از استبداد،در اعماق قلب توده ها جای دارد،تمکین گری به نوعی ((اعتیاد))تبدیل شده است،ولی این اعتیاد در مقابل غرور ذاتی انسان به شجاعتی کذایی و ظاهری تغییر ماهیت داده و به صورت های مختلف تئوریزه شده است و همین شجاعت ظاهری وکذایی است که به صورت گستاخی های بی مورد و خشونتهای غیر متعارف خود نمایی می کند،آن هم،نه در مقابله با استبداد،بلکه در مجادلات و برخوردهای درونی.
سکه ترس توده ها که در روی اول خود به صورت تمکین گری بی چون وچرا در مقابل زورگویی استبداد ضرب می شود،در روی دیگر،همان شجاعت کذایی و ظاهری است که به گستاخی،هتک حرمت بر علیه همدیگر و ناسازگاری با دیگران می انجامد.اگر مجادلات و ناسازگاری نیروها و جریانات سیاسی-اجتماعی مختلف،که در هرلحظه و هر شرایط با همدیگر به راه می اندازند را،در نظر بگیریم،ریشه های سرطان ترس را خواهیم دید.در حالی که نیروهای اپوزسیون باید با شجاعت و دلاوری در برابر زورگویی های استبداد به مقابله و مقاومت بپردازند و از تمکین از دستورات و خواسته های غیر قانونی وی پرهیز کنند،با تاسف بسیار متوجه می شویم که همین نیروها در موضع گیریهای سیاسی-اجتماعی و مخصوصا پراتیکی خود رذیلانه و سرشکسته به تمکین می پردازند.
استبداد را در زورگویی و سرکوبگری،پر و بال گشوده رها می سازند.از هرگونه خواسته غیر قانونی استبداد،بی چون و چرا تمکین می کنند و در عین حال موذیانه و زیرکانه اساس این تمکین خود را  ناشی از خصیصه مدنی اعتقاداتشان معرفی می نمایند و چه جفنگیات دست و پا شکسته و بی در و پیکری را که به نام تئوری به ذهن مردم نمی ریزند.اگر آن روی سکه ی این تمکین را بررسی کنیم متوجه شجاعت کذایی و دلاوریهای ظاهری آنها خواهیم شد.نیروها و جریانات و گروههای سیاسی همین اپوزسیون،که در تمکین گری و تئوری پردازیهای مدنی استاد شده اند،در برخورد با همدیگر و در برخورد با نیروهای مخالف و غیر مسلح به قدری شجاعانه!و دلاورانه! برخورد می کنند که دست دومرول و کور اوغلو را از پشت می بندند.در این عرصه که،اثری از سرکوب و زورگویی نیروهای مسلح و عوامل حکومتی نیست و امنیت کامل برقرار است.عقده ترس  به صورت کاملا قلب شده عمل می کند و زیر ماسک پر رنگ و لعاب  شجاعت و دلاوری ،به صورت گستاخی بی ادبانه سرباز می کند.در این بخش مطمئن و بی خطر،گروه و جریان سیاسی،شجاعانه!گروه مخالف خود را خائن و خودفروش معرفی می کند.در این بخش،تمکین گران و سربزیران چوپان استبداد،غیر خودیها را گوسفندان سربزیر و کودنی می پندارند که هیج نمی فهمند و توان درک سیاسی ندارند.
خلاصه چه شجاعت ها و دلاوریهای بی شمار که این جریانات در برخورد با همدیگر از خود نشان نمی دهند،اما نکته اینجاست که اکثرا هیچ کس و هیچ جریان سیاسی،آگاهانه و عمدی به این اعمال دست نمی زند.بلکه این همه در ضمیر نا آگاه  و در آنجا که دست آگاهی و توجه در اشراف به مولفه های آن کوتاه است،به انجام می پیوندد.
چگونگی فیزیولوژیکی-پسیکولوژیکی این فرایند هر چه طور که باشد،در اینجا مورد بحث نیست و صلاحیت قلمی اینجانب نیز اجازه ی بررسی علمی آنرا ندارد،در این نوشته اشاراتی کوتاه لازم بود که برایند و نتیجه آن مورد مورد توجه قرار گیرد و در سیاست گذاری ها مدنظر گرفته شود.
چگونگی این فرایند هرچه که باشد یک برایند مشخص و قابل لمس دارد و آن اینکه،ریشه استبداد در تمکین بی چون و چرای توده های مردم است و شهامت ودلاوریهای کذایی آن از ترس و خوف مردم بر میخیزد به همین دلیل است که استبداد روز به روز تلاش می کند تا ترس و خوف را در میان مردم عمیق تر و عمیق تر گرداند.
دقیقا از همین منظر است که برخی از فعالیتها و اقدامات استبداد که ظاهرا بی دلیل و سفیحانه به نظر می رسد،معنا می یابد و آن هم چه معنای دقیق و تاثیر گذاری.این که برای کنترل چندتا تاکسی و اتومبیل شخصی در پرجمعیت ترین چهارراههای شهرهای بزرگ و مخصوصا شهرهای سیاسی ماموران با لباسهای جنگی-تکاوری و دستبند و باتوم و هفت تیر آن هم با تعداد بسیار زیاد و چشم گیر موضع گیری جنگی می کنند که مثلا به تاکسی ها حکم نظامی صادرنمایند که چند متر آن طرف تر مسافر سوار یا پیاده نمایند،در آن صورت است که معنا می یابد.
در حقیقت این نمایش ها نه برای خدمت و گره گشایی ترافیک شهری بلکه برای ایجاد خوف وترس در مردم است.مامور کنترل ترافیک به یک تابلوی دستی((ایست))و یک سوت نیاز دارد.برای کنترل ترافیک شهری نیازی به دستبند،باتوم،هفت تیر و لباس جنگی و کلاه سبز کماندویی نیست.این همه فقط برای ترساندن و ایجاد خوف است.
*قلعه بابک و تعدیل خشم مردم
و یا در مورد مراسم قلعه بابک نیز می توان براحتی به اصل قضیه برخوردهای خشن پی برد. این که در مراسم قلعه بابک مردم در بیرون شهر و آبادی در دل کوهها و در عمق جنگلها شعر می خوانند،آهنگ می نوازند ویا چند سخنرانی((آتشین))نیز می کنند،مسله ساز می شود،دقیقا از همین منظر دیالکتیک ترس و استبداد که معنا می یابد.اگر بی طرفانه مساله قلعه بابک را تجزیه و تحلیل کنیم،این مراسم خود چون شیر اطمینانی است که در تعدیل خشم توده ها عمل می کند.مردم در طول سال هزاران بار از چرخش ناعادلانه امور جامعه عصبانی می شوند و خشم ناشی از آن برخوردها در درونشان انباشته می شود و اگر در جایی تخلیه نشود،چون بشکه ای باروت در موقعی خطرناک و سرنوشت ساز،به یکباره منفجر خواهد شد.حکومت سیاست فهم مسلما برای جلوگیری از انفجار غیر قابل کنترل آن به شیر اطمینانی نیاز دارد.چه سوژه ای بهتر و کارآمدتر از مراسم قلعه بابک می توانست باشد؟مردم در دل کوه،هرسال یکبار حداکثر برای یک هفته جمع می شوند،شعر می خوانند،آن هم دقیقا بر ضد وضع موجود آهنگ می نوازتد،سخنرانی های آتشین می کنند  بدون آنکه شیشه بانکی بشکنند،اتوبوسی به آتش بکشند،به ماموری اعتراض کنند و یا به اماکن دولتی حمله کنند و خسارت بزنند خشم خود را خالی می کنند و برای یکسال دیگر تسکین می یابند.این مراسم از این منظر هم از نظر سیاسی و هم از نظر روانشناختی اجتماعی بسیار مثبت و سازنده است.
اگر خوب بنگریم و عمیق بیندیشیم،بسیاری از کشورها که معضل دموکراسی حداقل به صورت صوری در آنها حل شده است،آرزوی راه اندازی چنین مراسمی را دارند ولی ایجاد و سازماندهی آنرا حتی در خواب هم نمی توانند تصور کنند ولی در کشوری به مانند ایران که با هزاران معضل ریز و درشت داخلی و بین المللی درگیر است و ازهمه جهت زیر مشکلات کمرشکن دست و پا می زند،مردم به شدت ناراضی هستند و هرگونه نابسامانی ها هر لحظه امکان انفجار دارد،هر لحظه ممکن است مردم کنترل خود را از دست بدهند آشوبی به پا شود که هیچ کس را یاری کنترل آن نباشد ما در وضعیتی کاملا اوژانسی هستیم  و به این گونه مراسم و برنامه ها در طول سال نه یکبار بلکه ده بار نیاز مبرم داریم.
حضور مردم در قلعه بابک در دل کوه و جنگل به دور از شهر و روستا هرچند که آتشین و خشمگینانه نیز باشد،در دراز مدت به هیچ عنوان به ضرر حکومت و امنیت کشور نیست،بلکه بر عکس خشم و عصبانیت انباشته شده در طول یک سال را تخلیه می کند و فرد در آنجا به آرامش روانی می رسد و به شهرها بر سر زنگی عادی خود بر می گردد.ولی مسئولین با این مراسم با باتوم و چماق و دستبند و اسلحه رفتار می نمایند
Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn