نشریه محلی " نوید آذربایجان " از اهمیت زبان مادری نوشت + تصویر

آذوح: لزوم توجه به زبان مادری
مرزهای زبان من، مرزهای جهان من است، مرزهای جهان من، مرزهای شعور من است، مرزهای شعور من، مرزهای ادراک من است.
مرز جهان من، مرز شعور من، مرز ادراک و فهم مرا، واژه ها بر می سازند، این واژه تنها یک آدرس واقعی و اساسی دارند: زبان! آنهم مادری !
ساز و کاری که بن یافتگی اش، منصرف از خود آگاهی ام، ضمیر ناخود آگاهم را در نوردیده است و این ساحت در ساحت سلطه اوست!
« از میان جانداران، فقط انسان است که توانایی زبان دارد. صوت، نشانه درد و لذت است- و به همین سبب به دیگر جانداران نیز تعلق دارد، زیرا طبیعت آنها تا جای بسط یافته است که واجد احساس درد و لذت و قادر به نمایش آنهایند. اما زبان مناسب آشکار ساختن به جا، نا به جا و حق و نا حق است. چون آن خصیصه آدمی که او را از جانوان دیگر ممتاز می کند، توانایی او به درک نیکی و بدی و حق ناحق است. و گرد هم آمدنی این امور است که خانواده و شهر را بر پا می سازد.» 3
اما؛ چرا زبان مادری؟ چرا عنوان نشود زبان پدری؟ چرا زبان پدری جا نمی افتد و در زبان نمی چرخد؟ حتی، چرا جای گیر نشده است که بگویم: زبان پدری و مادری.
شاید که انس آدمیزاد با خمیرمایه وآرایش اصلی زبان مادری اش، نه از لحظه تولد، بلکه از همان آفاقی که جنین خلق شود و برهه حمل ظاهر شود، آغازیده است.
تقلیل کاربرد زبان برای بیان و گفتگو و نهایتا ارتباط آدمی، تنزیل خو کرده و در عین حال دور از وصف و حال حقیقی آن است. زبان به بیانی محقق، اطاق اندیشه آدمیزاد است. دایره تعرج واری که ذهن و ذهنیت ما را شکل می دهد.
همین معناست که عده ای را به اصالت ذهن باورمند ساخته است، اصالتی که منهای ذهن آدمی را توهم ،معنا می کند! با قطع نظر از اینکه ذهن را ادا و اطوار پیچیده ماده، تلقی کنیم یا نکنیم.
اینکه ساعتها در سکوت سپری می کنیم و همزمان، کلام و خاطراتی را تماشاگر می شویم، می شنویم، می آییم، میرویم، ساده ترین و بدیهی ترین شگرد زبان است.
الفاظی که به تحریک نورونهای مغزی مرتبط و سلول های فعال در اجزای فیزیکی سیستم کلاسی مغز، بدون انتقال به اندام فیزیکی ( زبان در کام ) ظهور می یابد. و مرحله نهایی که به صوت درآمدنش، در قواره زبان است، اداره نمی شود و فرمان نمی گیرد!! پرسه ای که بیشترین آفات عمر آدمی، در گیر و دار همین ماییم به ظاهر خاموش سپری می شود.
2- مکانیسم خاموشی که ابزار و تجهیزات آن، همان آرایشی است که مفهوم زبان مادری آدمی است.این معنا گفتم تا تصریح شود، این -همه و کل آن روند، مکانیسمی است روانی و زبانی، کارزاری توام با سکوتی در ظاهر! که در حیطه مرزهای الفاظ زبانی اتفاق می افتد، همان زبان محکوک در ذهن و بافت ذهنی و مغزی: یعنی زبان مادری.
بنابراین، اینگونه فرآیند، شیوه دائمی و همیشگی مغز و ذهن آدمی است، مگر آنکه انسان بتواند، ذهن خویش را به سکون بکشد و تفکر و ذهنیتی را به حال ورود و ظهور ندهد، که این معنی نیز، خود به فعال شدنی دیگر در ساحت ذهن می انجامد!
در همین راستاست که تجهیزات لفظی و ذهنی به هر وسعتی، گسترده تر و عمیق تر و سهل تر باشند، آن کارزار ذهنی و اندیشیدن روان تر جاری می گردد.
و در غیاب چنان تجهیزی، اندیشه و اندیشیدن منهای ذات رنج آمیزش، به نحوی عرضی نیز سنگلاخ است و شیب های ناخواسته! مضافاً به اینکه اگر آن بافت ذهنی و آن فعالیت و تکاپوی اتاق فکر درگیر و دار طبیعی زبان مادری تقلا نماید و متقابلا اندام فیزیکی صوتی، در صدد بیان و ظهور ذهن و ذهنیتی برای زبانی دیگر ( غیر از زبان مادری ) در بیاید، حاصلی به جز بی مایگی و تنش روانی و گسست فراگیری و تعارض تفکر و ظهور تفکر، بر نخواهد ساخت.
معنا و آثاری که تناقض ذهن و گفتار و شکل و محتوی است! به آن سان که روند یادگیری در برهه پایه ای کودک را دچار ورطه ای روحی و روانی کاهنده و بازدارنده می نماید و از سویی خشونت عیان و واضحی است که هیچ مبنای اخلاقی و اجتماعی و فرهنگی و دینی نیز نمی تواند داشته باشد.
ظریفی می گفت: اگر قرآن نیز به زبان غیر از زبان مادری عرب اولیه نشر و ترویج می یافت، کار پیامی به جد و چه سان، طاقت فرسا می شد.
حالا بماند، قصه تلفظ ق در نزد ترک زبانهای ایرانی که انرا به ادای لفظ غ نزدیک نسازند! و به حق جویا شوند: اگر اینگونه کردند، پس غ و ق! چه تمایز و تفاوتی خواهند یافت؟! یا تخصصی در تحول الف واژه های زبان غیر مادری به واو نیابند! و ما به از این برای هلهله کسانی شود که آن زبان غیر مادری، نسبت به آن هلهله زن! زبان مادری است! در عین حالی که ندانستن و نفهمیدن کل و جزء زبان مادری اش نزد آن هلهله زن محلی از اعراب نداشته باشد و شاید یادش بیفتد، با تاکید و مباهات ندا دهد: من ترکی نمی دانم!
این ترکی نمی دانم، همان معنای ساده خبری ندارد!
3- از آن نمی دانم هاست که ظاهراً و باطناً، کانه، ندانستن هم هنر و مباهات می خواهد!! شاید آنهمه معروضات و قیل و قال در بدیهیات، بتواند بازی خشونت باری را که بر نو آموزان این مرز و بوم در اوان یادگیری رسمی،مترتب می شود، دریافت. شاد اوضاع و احوال کودکی دبستانی که تا هفت سالگی زندگی اش، با کلامی مانوس بوده است، که دریافت های مغزی اش را بافته است و با آرایش رسمی الفاظی روبرو می شود که چون پتک بر ذهن و روان نونهال فرود می آید و ساختاری را که به گوش او آشنا بوده است و تبعا و طبعا به دلش نزدیکتر، به روندی خشن فرا می خواند، تصویر و تصور کرد.
خشونتی که محصول تضاد ذهن و زبان به نحوی ناخواسته و تحمیلی است. اصطکاکی که کل سیستم عصبی کودک درگیر آن می شود و آثار ماندگاری را برای تمام عمر آدمی به جای می گذارد و اینگونه است که مرزهای جهان کودک و فرازها فهم و شعورش از هم می پاشد. و به نحوی زبان مادری و آرایش اصیل و جا افتاده زبانی، معنایی مهجور و معلق می یابد.
زیرا که ساختار ساحت ناخودآگاه آدمی بمانند ساحت ساختاری زبان آدمی است! و فعل و انفعال و کنش و واکنش درونی و ناخودآگاهانه، منصرف از وصف خودآگاه و هشیارانه آن به شکل و شمایل زبانی است که بر آن و با آن، زاده شده ایم.
4- رنگ و بانگ سلولهای مرتبط با گفتار آدمی و هم چنین وصف حال عناصر ناهشیار انسان، با ویترین و تزئین زبان مادری، آرایش گرفته است و در ایام کودکی حکّی چون النفس فی الحجر یافته است. بدین منوال است که تحمیل مصنوعی و بیگانه بر این ساحت و آن مساحت، در اوان شکل گیری دانستن ها، کل این جهان را مغشوش و مخدوش می سازد و هر آنچه که بنا و مبنای یادگیری است، به سخره می گیرد!
اوضاع و احوال کلاس اولی ها در ایام آغازین ورود به مدرسه و گریه و زاری آنها که مدتها بعد از شروع، ادامه می یابد، حکایتی از این رویارویی نامانوس و بیگانه با فضای ذهنی و آرایش جا افتاده زبانی کودک است.
به نحوی که حاصل این روند، عاجز از تحول فکری و آموزشی مناسب، دنیای فهم و شعور و ادراک کودک را در مسیری ناهموار، بریشانی و تضاد زا، در ناخودآگاه و خودآگاه جایگزین می نماید.
روزی که حسن رشدیه، همت اولین بنای مدرسه را با شیوه آموزشی نوین در تبریز رقم زد، حاصل از مصادیق پایه ای تمدن بشری را در فضای ایرانی محقق ساخت و آموزش دو زبانه تدوین نمود، نگاهی والا و عینی به آموزش و پرورش کودکان این سرزمین داشت، اما در عصرمتاخری که قانون اساسی کشورمان به صراحت، این حق را به رسمیت شناخته است( اصل 15 قانون اساسی جمهوری اسلامی ) جریان روشنفکری و مدعی ایرانی چند سلول از مخیله اش، درگیر مهمی اینچنین فراموش شده در فضای تعلیم و تربیت کشور است؟
روشنفکری که داعیه عالم و آدم دارد و بر کعبه ای عقل بنیاد طواف می کند و در زعم خویش طول و عرض و ساحت و ساحتهایی را نوردیده اند که قهرمان فراروی از قدرت و ثروت و عقاید آمرانه گشته اند و مرامی برساخته اند، صحه بر حقی چنین ابتدایی، وزنی در مرام آنها نداشته است و از دغدغه ای به این وضوح و نقص و نقضی به آن روشنی در نظام آموزشی کشورمان فارغ و آسوده اند.
بی توجهی و بی اعتنایی که در بیان بعضی به تمسخری از سر انکار نیز می رسد. انکار کسانی که زبان مادری و زبان ژنتیک و ممتیک ( من و محیط) وطبیعی و تبعی آنها، چیزی غیر از زبان رسمی است.
وضعتی که زبانهایی در کام محبوس بماند و برای آموزش نگاه نوآموز و ارتباط با عالم و آدم و فراگیری معرفت بشری، قدرت چرخش زبانش با لفظی آشنا و عجین شد مادرزادی نداشته باشد و اگر علومی نیز تعلیم می بیند، آموزش سست و بی بنیادی است که بنیان آن در همان ایام آغازین آموزش، عقیم وار، رقم می خورد.
تصوری ناممکن نیست، نوآموزی که زبان مادری اش فارسی است، در همان اوان یادگیری شکنجه ای در شمایل آموزش به زبان ترکی را بر روح و روان او، واجب شماریم!
اعتبار دادن به چنین خشونتی به بهانه رسمیت زبان واحد در جهت مدرن سازی به مثابه توجیه کارکرد اردوگاههای اجباری سیبری به زعم ضرورت انسان سازی و یکسان سازی وحدت وار طراز نوین استالین قابل تامل است.
اینکه حس و علایق ملی و وحدت کشور را به ناف زبان رسمی پیوند بزنیم و حس مقدم تر انسانی که هویت اصیل و غیر قابل انکار آدمی است، زایل شود و زبان و فرهنگ و تاریخ و موسیقی و نغمه های تاریخی گروههای جمعیتی به انحا رنگارنگی انکار شود، هیچ مقصدی جز ناکجا آباد نخواهد داشت.
نام و جغرافیای من و جهان بینی ـآدمی و پاسپورت و شناسنامه و امور عرضی انسان می توانند دچار تغییر و تعویض شوند، اما آنچه کودک به عنوان زبان مادری اش، در خویشتن اش، داشته است و با آن زبان، زبان گشوده است، چگونه می تواند، در ابتدای یادگیری اش به محاق برود؟ و رابطه کودک با آدم و عالم را به اضمحلالی خشن سوق دهد؟
خشونت این تضاد و این همه، در ایام کودکی دو سیستم عصبی و روانی، اخلال گراست یا محروم بودن پدر و مادرش از سواد خواندن و نوشتن؟
غیر از خشونت و تحمیلی که در این پروسه بر کودک جاری می شود، اساساً پایه های آموزشی نیز لنگ لنگان و بی مصداق عینی و ذهنی، به پیش و پس در رفت و آمدی روان فرسا قرار می گیرد.
ایامی که حکاکی ضرورت های آموزشی و پرورشی و پایه ای، مساعد ترین فرصت است تزلزل و تشتتی بر روند فراگیری کودک مستولی بسازد و آنرا به جریانی زجرآور و شکننده و مهرزدا مبدل می نماید.
برعکس دیدن و دیده شدن زبانها و فرهنگ های رنگ به رنگ و متفاوت و به رسمیت شناختن تفاوتها، وحدتی درونی و ارگانیک را رقم می زند و حفظ تمامیت ارضی در پناه حفظ تمامیت حقوقی انسانها حافظانی با عزم و اراده و بدور از تصنع را به عرصه می کشاند.
تجربه جهانی سرزمینهای مختلف نیز برای حفظ آرمانها و حدود و ثغور کشورها به استقبال جا انداختن فرهنگ های رنگارنگ در داخل یک قلمرو شتافته اند و تنوع زبانی و فرهنگی و تاریخی را به رسمیت نشانده اند.
« یکی از پیامدهای مهم این فرآیند، بازگشت از ایده یکپارچگی فرهنگ ملی و تک زبانی ملی به پذیرش یگانگی فرهنگی و زبانی در درون یگانگی سیاسی واقتصادی ملی است. چند فرهنگی و چند زبانی بودن امروز در درون واحدهای ملی به رسمیت شناخته شده و حتی با سیاست رسمی انگیخته می شود»5
اغراق نخواهد بود اگر انفعال ارتشی پر طمطراق در سال 1320 که به منزله سپاه شخصی تنزل یافته بود و با زدودن راس آن و تبعید ناخواسته اش، عاجز از هرگونه کنش موثر در جهت مصالح و منافع آحاد این سرزمین بودند، محصول قطعی اصراری غیر اصولی تلقی شود که در عصر پهلوی به بهانه مدرن سازی فرهنگ ها و زبانهای متفاوت مردم این سرزمین انکار می شد. جریانی که ناتوان از سازماندهی و ساماندهی ارتشی رنگارنگ اما ملی بود و با تمام توان و حفظ تمامیت ارضی این سامان را مغایر و دشمن تمامیت حقوق انسان ایرانی ترجمه می کرد.
پا نوشته ها:
1) ابتدائا این نوشته به مناسبتی تقویمی تنظیم شده بود که عنوان زبان مادری و زبانهای در کام را حمل می کرد اما تردید در کم و کیف آن مناسبت جهانی را زدود.
2) 2) نقل به مفهوم و مضمون از بیان ویتگنشتاین فیلسوف اتریشی.
3) ترجمه قطعه ای از سیاست ارسطو- حمید عنایت-1381.ص 7
4) برداشتی استنباطی از تبیین عرصه ناخودآگاه مبنی بر شباهت عناصر ناخودآگاه آدمی به عناصر زبان مادری اش.
5) پرسه ها و پرسش ها-داریوش آشوری ص268
منبع خبر : جعفر معانی
Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn