سیاستهای پیش روی حرکت ملی آذربایجان و تجربه جنبش سبز (علی – سلیمانی)

آذربایجان در یک صد سال اخیر نقش اساسی را در حرکتهای انقلابی ایفا نموده که این حرکتها، نقش تعیین کننده ای درسیاستهای ایران داشته است.. مبارزات سیاسی آذربایجان حتی با مرکز که معمولا در هر کشوری نقش تعیین کننده ای دارد، به هیچوجه قابل مقایسه نبوده و همیشه پیشتازترنیز بوده است.
آذربایجان با توجه به موقعیت استراتژیک خود، مابین تمدنهای غرب و روسیه و ترکیه ، گذرگاهی به ایران در تاریخ بوده ، که به همین خاطر اغلب خیزشهای مهم انقلابی ایران از این منطقه شروع شده و به تمام نقاط ایران کشیده شده است. انقلاب مشروطیت، قیام لاهوتی، حرکت شیخ محمد خیابانی و فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری پیشه وری و انقلاب 29 بهمن و حرکت خلق مسلمان که همه این جنبشها حرکتی فراگیر و برخواسته از توده های مردمی آذربایجان بوده که دامنه بعضی از آنها حتی کل ایران رانیز فرا گرفته است. این امر نشانگر آن می باشد که مردم آذربایجان به هر علتی هم که بوده ، از یک شعور برتر سیاسی برخوردار بوده اند که آمادگی آنها را برای مبارزه برعلیه هر گونه ظلم و تبعیض و استبداد نشان داده و میدهد. شاید به همین دلیل است که بعد از سقوط دولت ترک تبار قاجار بی توجهی خاصی بر آن اعمال گردیده و هجوم همه جانبه ای بر آن آغازمی گردد. در این مرحله ایدلوگهای آریامهری یکی پس از دیگری با افکار و اندیشه های آنتی آذربایجان به صحنه آمده و تزهای مختلفی ارائه می نمایند حتی کار به جائی میرسد که ریشه و زبان آذربایجان را ، لهجه ای آز فارسی قلمداد میکنند(زبان باستان آذربایجان – سید احمد کسروی) و شیخ صفی الدین اردبیلی را فارس تبار قلمداد میکنند و ترکی حرف زدن در مدارس و ادارات آذربایجان ممنوع اعلام میگردد. پروژه فارسی سازی در آن آغازشده و فشارهای سیاسی و امنیتی و اقتصادی از یک طرف و هجوم همه جانبه فرهنگی از طرف دیگر، بر آذربایجان اغمال میشود.
بر اثر این فشارها، سیل مهاجرت آذربایجانیان، به شهرهای فارس نشین آغاز میگردد. حاشیه های فقیرنشین شهرها از جمله جنوب شهر تهران را اکثرا مهاجران آذربایجانی تشکیل میدهند. آقای افشار سلیمانی سفیر سابق ایران در جمهوری آذربایجان در دوران سفیری خویش طی مصاحبه ای اعلام کردند: که بیش از 60 درصد جمعیت تهران ترکهای آذربایجان می باشند.
اینها همان آذربایجانیانی، می باشند که از فقر و فلاکت و فشارهای سیاسی و اقتصادی هئیتهای حاکمه ، به تهران پناه آورده اند. تهران اکنون نزدیک به 12 میلیون نفر جمعیت دارد.
این وضعیت اسفبار چه در دوران رژیم پهلوی و چه در دوران کنونی باز هم ادامه دارد. شاید فشارها در سیر زمان به لحاظ شکلی تغییر کرده اما ماهیتا باز، همان فشارها به نحو دیگری ادامه دارند. بطوریکه شهر تبریز مرکز آذربایجان ، دومین شهر صنعتی ایران محسوب میشد اما بعد از انقلاب ، طبق آمارهای موجود دولتی که سابقا از طرف سازمان برنامه و بودجه اعلام شده بود، تبریز در مرتبه 23 قرار گرفته است. بعد از انقلاب تنها در کرمان 7 نیروگاه برق بالای ظرفیت 500 مگاوات ساخته شده اما در کل مناطق ترک نشین آذربایجان یک نیروگاه 20 مگاوات در استان اردبیل ساخته شده است که حتی برق خود شهر اردبیل را هم نمیتواند تامین کند. ( طبق آمار توسعه صنعتی استانها سازمان برنامه و بودجه1370 )
آقای فلاحیان در دوران وزارت اطلاعات در سفری که به استان اردبیل داشته اند در شورای اداری استان وقتی از او میپرسند : چرا کارخانه چرم مغان به اردبیل منتقل یافته چون به لحاظ امنیتی کار درستی نبوده و مردم به نظام بدبین میشوند در پاسخ میگویند ما اصلا معتقد به سرمایه گذاری در این مناطق نیستیم چون دیر یا زود ترکها از ایران جدا خواهند شد.
این تبعیضها و تفکرات است که مردم ما را نسبت به این رژیم بدبین ساخته است. مردم با تمام وجود از هر فرصتی استفاده کرده و در برابر این رژیم به مبارزه بر میخیزند.
قیامهای خودجوش مردمی
شاید در طول تاریخ ، مردم آذربایجان تا به این حد نسبت به رژیم بدبین وبه حق تعیین سرنوشت خود نیندیشیده بوده اند. فرقی که نارضایتی های موجود با نارضایتهای قبلی دارد در این است که توده های ناراضی مردمی ، حل مشکلات خود را در چهارچوب جغرافیای ایران جستجو میکردند اما امروزه این توده های ناراضی نه تنها از سیستم مرکزگرائی ناامید شده اند بلکه راه حل آن را در پرداختن و اهمیت دادن به مسایل ملی خود میدانند و برای طرح این موضوع از هر فرصتی استفاده میکنند از میادین ورزشی گرفته تا مطبوعات و دانشگاه و حتی انتخابات مجلس به طرح خواسته های خود میپردازند. در انتخابات ریاست جمهوری از آقای محسن رضائی به علت مواضع آنتی آذربایجانی ایشان در سابق با بطری آب در تبریز پذیرائی میکنند اما از آقای حسن روحانی با شعارهای یاشاسین آذربایجان و آنا دیلینده مدرسه – اولمالیدیر هرکسه استقبال کرده و با توجه به وعده های آقای روحانی بیش از 90 درصد مردم به ایشان رای میدهند. وقتی در میدان فوتبال فارسها بر علیه آذربایجانیها شعار میدهند،آذربایجانیها با شعار آذربایجان از ایران نیست به آنها پاسخ میدهند. این امر آن را نشان میدهد که در توده های آذربایجانی رشد تفکر سیاسی در حد ایده آلی است و میتوانند راه خود را تعیین نمایند. سحن مشهور رهبر ملی آذربایجان ، مرحوم پیشه وری، در شعارهای مردم مصداق پیدا میکند: اگر تهران به خواسته های مردم گوش فرا ندهد، مردم خواهند گفت خداحافظ تهران.
فعالان سیاسی و روشنفکران ما
فعالان سیاسی ما در داخل با وجود عدم تشکیلات در کارهای عملی مانند تشکیل مراسمات و حضور در صحنه های مختلف واقعا نقش فعالی را ایفا میکنند، مبارزه در آن شرایط امنیتی و استبدادی، کار بسیار دشواری می باشد اما با وجود این دشواریهای امنیتی، ازهر فرصت مناسب و پیش آمده به طورمطلوب میتوانند استفاده نمایند. نقش اساسی در حرکتهای خودجوش مردمی را فعالان حرکت ملی همواره سازمان داده و تمام امور آن را به دوش داشته و دارند . این امر آنها را با مخاطرات فراوانی مواجه ساخته است بطوریکه همیشه با مامورین امنیتی و انتظامی دست به یقه بوده و می باشند. این امر موجب میشود که امکان کارفکری برای فعالان داخل در حد ایده آلی نباشد.
در آن موقعیت دشواری که یک فعال سیاسی قرار میگیرد چگونه میتواند برای یک جریان و یا حرکت سیاسی تعیین جهت نماید. در این مرحله است که جامعه روشنفکری ما جهتهای حرکت را باید تبیین نموده و با توجه به شرایط عینی جامعه تحلیل های لازم را ارائه نمایند.
آن چیزی که میتوان گفت ظرفیت و توانائی حرکت ملی آذربایجان در میان توده ها در حد ایده آل بوده و این پتانسیل را توده ها در تمام صحنه ها ثابت کرده اند اما متاسفانه روشنفکران ما در سیرو روند این پروسه نتوانسته اند حرکت را جهت داده و مسیر مشخص آن را تعریف نمایند. معمولا حرکتهای توده ای بدون جهت به بادکنکی می ماند که با دمیدن بر آن بزرگ شده و در مرحله تکامل بدون اینکه تاثیری بگذارد از بین میرود و تنها هزینه هاست که بر روی دست ما می ماند . حوادث ماه مه ( حادثه کاریکاتور) با آن استقبال عظیم توده ای اگر با برنامه ریزی و هدفهای مشخص شده به صحنه می امدند چه کارها ی بزرگی نمیتوانستیم بکنیم؟ و چه موفقیتهایی به دست می آوردیم؟
آن چیزی که در این مورد میتوانم بگویم روشنفکران ما خطوط حرکت ملی آذربایجان را، باید مورد نقد و بررسی قرار دهند تا این حرکت جهت مشخص خود را بازیافته و در آن راه گام برداشته و به یک حرکت تعریف شده تبدیل گردد. باید اعتراف نمائیم حرکت ملی آذربایجان یک حرکت تعریف شده نیست فقط بر اساس شعارها تصمیم گیری میشود و این امریست که عملا پتانسیلهای حرکت در خارج از دایره اهداف به هدر میرود، آن چیزی که دشمنان ما خواهان آن هستند .
فاجعه عظیم تر از آین امر، آن است که روشنفکران وحتی گروههای سیاسی ما زمانی به موضع گیری در حوادث می پردازند که مردم به صحنه آمده و بر اساس استنباطهای خویش شعار داده و رفته اند. بعد از ختم کار، روشنفکران ما به شعار دادن می پردازند حتی بعد از واقعه حوادث هم، آن را مورد آسیب شناسی قرار نمیدهند که علل عدم ناکامیها چه بوده است؟
تراژدی حرکت ما در این است که توده های اجتماعی پیشتازتر از گروههای سیاسی و روشنفکران ما حرکت میکنند. پدیده ای که کمتر در انقلابهای دنیا دیده شده است. این امر موجب شده که از خیزشهای مردمی نتوانیم نتیجه مطلوبی به دست آوریم زیرا اساس کار ما بدون برنامه ریزی می باشد
شعار نابودی ایران خواهی
عده ای از دوستان ما در شعارهای خویش میگویند ما در صدد نابودی ایران هستیم . برای هر آذربایجانی استقلال طلب شعار بسیار خوبی می باشد. اما بایداز این دوستان پرسید برای رسیدن به این اهداف چه راهکاری دارید ؟ آیا با شعار دادن و حرف زدن میتوان به این هدف رسید؟ تعریف و استراتژی شما در این کار چیست؟ اظهار این امر نفی موضوع نیست بلکه اتخاذ سیاست درست و تعریف شده ای که ما باید در اصول مبارزاتی خود پایبند آن باشیم در حرکت ملی آذربایجان متاسفانه وجود ندارد . تراژدی در این است شعارهائی که دوستان ما سرمیدهند نیروهای مسلح کردها در کنار ما آن را نمیدهند. سرهای خود را به پایین انداخته و با کار خود مشغول هستند ، ما شعار میدهیم، آنها عمل میکنند، ما مردم را از مداخله در صحنه های سیاسی ایران دور می کنیم اما آنها نمایندگانی به مجلس می فرستند که از حقوق فعالان ملی کردها دفاع میکنند و ما هم با عدم حضور در صحنه، زمینه را برای دلقکهای چون کمال پیر موذن فراهم ساخته و آنها را به مجلس می فرستیم که بر علیه مان شعار دهند. تمام نمایندگان کردها نسبت به وضعیت امنیتی کردستان معترض بوده و طی نامه ای به آقای حسن روحانی رئیس جمهور کنونی خواستار آزادی زندانیان تروریست و بخشودگی اعدامیان آنها را میخواهند در حالیکه شما یک نماینده ای در مجلس پیدا کنید که بر علیه حرکت ملی آذربایجان نباشد و مدعی هم هستیم که بیش از نصف جمعیت ایران را تشکیل میدهیم، باید پرسید در چه مقطعی از پتانسیلهای این جمعیت استفاده خواهیم کرد؟ . دوستان، مسببین این حرکت چه کسانی هستند؟ آنهائی که مدعی هستند ما در صدد نابودی ایران هستیم، با کدام ابزار میخواهند این کار را انجام دهند؟ بیائید احساسات را کنار گذاشته ، با واقع بینی تصمیمهای خود را بگیریم .
اگر امروز در صحنه سیاسی ایران به عنوان یک نیروی تاثیرگذار میتوانستیم موثر واقع شویم قطعا مطالبات ما فراتر از تحصیل به زبان مادری و تاسیس فرهنگستان ترکی مطرح میشد. تنزل و اعطای خواسته های ما تا این حد به دلیل آن است که به عنوان یک نیروی تاثیرگذار شناخته شده نیستیم. اگر خواسته ای هم به ما در نظر گرفته شده به خاطر آن است که حاکمیت از جنبشهای مردمی وحشت دارد که شکل سازمان یافته ای بخود بگیرد و برای نجات از این امر دست به کار شده است. حالا سرنوشت آن چه خواهد شد خدا میداند. اگر فرهنگستان ترکی در تبریز مانند سیمای اردبیل و تبریز باشد بهتر آن است که چنین فرهنگستانی تاسیس نشود که جز زدن تیشه به ریشه ترکی کاری از پیش نخواهد برد، حالا با این اختلافاتی که در داخل حاکمیت وجود دارد تاسیس ان هم به همین سادگی هم نخواهد بود .
باید بر این امر اعتراف کرد که گروههای سیاسی موجود در آذربایجان در تعیین و تعریف حرکت ملی آذربایجان به صورت مدون و مکتوب موفق نبوده و اگر سازمان و یا تشکیلاتی چنین ابتکار عملی را هم داشته است متاسفانه نتوانسته با توده های مردم رابطه برقرار ساخته و در بطن جامعه قرار گیرفته و به عنوان نیروی تاثیرگذار عمل نماید.
یکی از عوامل عدم ارتباط ما با جامعه ، وجود رادیکالیزم در حرکت ملی ما می باشد. رادیکالیزم یکی از آفتهای مبارزات مدنی بوده که به حرکتی جدا از توده ها تبدیل میشود.
تشکلهای سیاسی و حتی اجتماعی ضمن درک شرایط عینی جامعه ، باید به موقعیتهای ارتباطی با آن نیز بیاندیشد. پشتوانه هرحرکت سیاسی، توده هائی است که در آن جامعه زندگی میکنند و موجودیت آن بستگی به تحکیم روابط با جامعه دارد. رادیکالیزم و حرکتهای تند و احساسی همیشه موانعی در مبارزات سیاسی و حتی انقلابی در ارتباط با جامعه بوده است که به مرور زمان آنها در انزوا قرار گرفته و به حاشیه از بطن جامعه رانده میشوند. بنابراین حرکت ملی آذربایجان، باید خط و خطوطی را دنبال کند که بتواند این ارتباط را با توده های مردمی برقرار ساخته و در بطن جریان اجتماع قرار گیرد. نیروهای امنیتی حاکمیت با توجه به موارد فوق نه تنها از حرکتهای رادیکال و احساسی واهمه ای ندارند حتی در مواقعی زمینه را برای پیشبرد این اهداف برای ضربه زدن به حرکت، فراهم می سازند. چون این حرکتها میتوانند برای آنها دست اویزی برای سرکوب فعالان شود. دومین چیزی که در حرکت ملی آذربایجان باید مد نظر قرار گیرد آن است که نیروهای امنیتی حاکمیت در تلاش آن هستند که افراد روشنفکر در حرکت به نحوی در حاشیه قرار گیرند و برای نیل به این هدف در صدد ایجاد شکاف مابین روشنفکران و اسطوره های مبارزه هستند ، این نکته ای است که باید فعالین حرکت ملی اذربایجان هشیارانه با ان برخورد کنند تا در آینده اسطوره های کاذبی در حرکت بوجود آورده نشود. آقای عظیمی قدیمی از فعالین حرکت که به تازگی از زندان آزاد شده اند ، بیش از یک سال قبل این هشدار را به فعالین دادند که در جاهایی که تعقلی در حرکت وجود ندارد و احساسات در آنجا حاکم است، رادیکالیزم ، خبرگان حرکت را به حاشیه رانده است (نقل به مضمون) واقعیتی که نمیتوان آن را انکار کرد. تمام طیفهای حرکت ملی در این راستا دست به دست هم داده و حرکت را باید از این تهدید نجات دهند.
اگر دقت نمائیم رژیم فعالانی را که بیشتر در امور فرهنگی و اجتماعی فعالتر هستند بیش از آنهائی که کار سیاسی انجام میدهند مورد هجوم قرار میدهد حتی این هجومها به طور غیر مستقیم انجام میگیرد که این افراد مورد تبلیغ قرار نگیرند صدها موارد را میتوان در این خصوص مثال زد اما به لحاظ امنیتی از ذکر مثالها حودداری میکنم. در حالت کلی آن چیزی را که میتوان بیان کرد آن است : چرا هزاران کتاب مربوط به آذربایجان در وزارت ارشاد به خاطر عدم صدور مجوز نمیتواند منتشر شود و حتی نویسندگان آنها تحت فشار قرار دارند. چرا حاکمیت از نامگذاری مراکز مختلفی اجتماعی با نامهای ترکی ممانعت به عمل می آورد و یا ازنشر نشریات مختلف دانشجوئی جلوگیری میشود؟ چون این حرکتها نوعی مبارزه مدنی است که حاکمیت از آن وحشت دارد که به یک جریان گسترده توده ای تبدیل گردد. حرکتهای مدنی بیش از حرکتهای تند و رادیکال در جامعه میتواند تاثیر گذار باشد.
تجربه جنبش سبز
در ایران کنونی ، اعتراضات مختلف مردمی به شدت تمام در جریان است. هر روزه هزاران اتفاق اعتراضی در گوشه و کنار ایران رخ میدهد، که بررسی هر کدام از آنها به عنوان تجربه مبارزاتی لازم می باشد. یکی از این تجربه ها ، که ارزیابی آن نه تنها برای ما ضرورت دارد بلکه در تاثیر مبارزات ملی ما میتواند نقش اساسی داشته باشد، جنبش موسوم به سبز که یکی از جریانات سیاسی موجود در جغرافیای ایران می باشد. اغلب قریب به اتفاق فعالین آنها ، نقش بنیادی در دولت جمهوری اسلامی داشته و در حاکمیت جمهوری اسلامی دارای سوابق مدیریت اجرائی و حتی سیاسی و امنیتی داشته اند . روند سیاسی در ایران به شکلی جریان یافت که جناحهای حاکمیت دولت ایران در برابر هم قرار گرفته و جناح موسوم به جنبش سبز نقش اپوزوسیون به خود گرفت.آن چیزیکه اکنون برای ما اهمیت دارد موضع گیریهای این جنبش در برابر حاکمیت می باشد.
در دوران آیت الله خمینی جریان موسوم به جامعه روحانیت مورد انشعاب قرار گرفته و مجمع روحانیون از درون آن بیرون آمد. گرچه این انشعاب به شکل سیاسی مطرح شده و انجام گرفت اما دارای ریشه های ایدلوژیک داشت که به قبل از انقلاب در حوزه علمیه قم مربوط میشود. کتاب شهید جاوید نوشته آقای صالحی نجف ابادی با دیدگاههای خاص خویش در آن زمان سرو صدای زیادی را در حوزه در خصوص علم امامت بوجود آورده که موجب طیف بندی در حوزه علمیه قم گردید. البته قبل ازآن دیدگاههای مدرسه حقانی که آقای مصباح یزدی از رهبران آن بود در مقابل این جریانات قرارگرفته و با دست آویزی دیدگاههای دکتر شریعتی که آیت الله بهشتی در مدرسه حقانی مدافع آن بود آز مدرسه فوق اخراج کردند. دیگر مواردی هم وجود داشت که سرآغاز این اختلافها بود که در نهایت به شکل سلیقه سیاسی در جامعه روحانیت مبارز بعد از انقلاب در برابرهم قرار گرفته و منجر به انشعاب گردید. اما ایت الله خمینی با مدیریت و رهبری کاریزماتیک خویش تا زمانیکه زنده بود موازنه سیاسی را به طوری راهبرد که رشته امور از دست خارج نشود گرچه بعضی موارد لجام گسیخته ای بوقوع می پیوست و ابتکار عمل را از دست ایشان خارج میکرد . بعد از فوت آقای خمینی و دوران ریاست جمهوری جناب هاشمی رفسنجانی با توجه به اینکه دولت در اختیار آقای هاشمی رفسنجانی بود ایشان نیز تاحدودی بر جناحهای مقابل غالب بوده و میتوانست تا حدودی جریانات سیاسی را کنترل نموده و ابتکار عمل را در دست داشته باشد گرچه جناحهای تندرو در بیت رهبری کاملا در برابر آقای هاشمی موصع گرفته بودند . اگر دقت فرمائید دقیقا قتلهای زنجیری در این زمان تصمیم گرفته میشود و هر مخالفتی را در قلمداد با رهبری خامنه ای تلقی می کنند. یکی از اولین قربانیان ُ، سید احمد خمینی فرزند آیت الله خمینی رهبر انقلاب می باشد. بنا به اظهارات معاون عملیاتی وزارت اطلاعات آقای سعید امامی که در رابطه با قتلهای زنجیری دستگیر شده بود در بازجوئی های خویش اعتراف میکند که دلیل قتل وی انتقاد از رهبری بوده که فتوای قتل آن توسط آیت الله خوشبخت (پدر زن فرزند خامنه ای) و مصباح یزدی صادر میشود. اما حقیقت امر تماما این اعتراف نمی باشد بلکه قتلهای زنجیره ای زمینه حذف رقبای قبل از انقلاب بود و دامنه آن به مخالفان دیگر هم کشیده میشد. قتلهای زنجیره ای سرآغاز حذف گروه مقابل جامعه روحانیت و جناح تندروی حاکمیت که معتقد هستند هرگونه مسامحه با مخالفان ولایت فقیه گناهی نابخشودنی است. (حالا ادعا و دست آویزشان این است) به همین دلیل اینها را نظریه پردازان خشونت دینی در جمهوری اسلامی میدانند. بعد از اتمام ریاست جمهوری اسلامی که اوج رقابت این جناحها بود، آقای خاتمی توانست با شعارهای مردمسالاری اقشار مختلف جامعه را بخود جلب نموده و با اکثریت آرا ریاست دولت را به دست گیرد. در این دوران بود که قتلهای زنجیره ای افشا گردید و فشار بر نیروهای امنیتی به قدری اوج گرفت که وزارت اطلاعات از مردم عذرخواهی کرده و وزیر اطلاعات ناچار به استعفا گردید و عده زیادی از مسئولین بلند پایه وزارت اطلاعات بازداشت شدند و معاون عملیاتی اطلاعات سعید امامی به طرز مشکوکی در زندان کشته شد. گرچه به لحاظ قضائی هیچوقت پرونده آن به نتیجه نرسید اما بازتاب آن در شناساندن ماهیت رژیم و آمران قتلها به مردم و جامعه جهانی کاری بسیار بزرگ بود که مستقیما رهبری را زیر سوال قرار داد.
دولت خاتمی با توجه ساختارقالبی آن گرچه دولت ایده آلی نمیتوانست باشد اما با سلیقه خویش توانست فضای نسبتا بازی در جامعه ایجاد نماید. این فضای باز هزینه گزافی بر کف دست مردم و دولت گذاشت . به سرعت نیروهای امنیتی موازی در سپاه و نیروی انتظامی و حتی دادگستری تشکیل گردید. گروههای فشار و کفن پوش و حتی ترور به کار افتاده و عملا فضای باز سیاسی را به آشوب میکشاندند. همانطوریکه جامعه تحت فشار قرار داشت افراد منسوب به دولت نیز از تعرض و هجوم در امان نبودند حتی تئورسین مشهور اصلاحات اقای سعید حجاریان توسط نیروهای منسوب به بسیج ترور شد و دانشگاه با خشونت و بی رحمی تمام مورد هجوم قرار گرفت.
آن چیزی که قابل طرح هست این فضای باز سیاسی برای حرکت ملی آذربایجان چه ارمغانی داشت؟ آیا ما واقعا از آن بی بهره بودیم؟
به هر حال حوادثی که در جغرافیای ایران می افتد، ضمن آنکه در آن تاثیرگذار هستیم، در وضعیت ما نیز بی تاثیر نمیتواند باشد. با در نظر گرفتن این موضوع ، شرایط نسبتا باز سیاسی در حرکت مانیز تاثیرگذار بود گرچه این امر برخواسته از دیدگاه حاکمیت موجود نسبت به آذربایجان نبود بلکه تاثیر شرایط عینی جامعه آن وضعیت را بوجود آورده بود یعنی جو نسبتا بوجود آمده در کل ایران نمیتوانست مورد تفکیک قرار گیرد و بر همین اساس نزدیک به 900 نشریه دانشجوئی توسط دانشجویان آذربایجانی در کل ایران منتشر میشد، رقمی که شاید در طول تاریخ بی نظیر باشد مراسمهای مختلفی در تمام شهرهای مختلف برگزار میگردید و از همه مهمتر صدها هزار نفر هرساله در قلعه بابک گردهم امده و نسبت به حرکت ملی آذربایجان تبادل نظر میکردند، البته محدودیتهای فراوانی هم وجود داشت اما این محدودیتها تنها مختص به حرکت ملی اذربایجان نبود بلکه جو موجود در جغرافیای ایران با آن مواجه بودند.
سرمستی اصلاحات از پیروزی و کج اندیشی آنها
اصلاحات در زمانی که در اوج قدرت بود نتوانست استراتژی مشخصی را در پیش گیرد و همین امر موجب گردید گروههائی که در به قدرت رسیدن آقای خاتمی به ریاست جمهوری، اتحاد و اتفاقی بوجود آورده بودند، در برابر هم قرار گرفتند که این عوامل باعث شکستهای پی در پی در آنها گردید و دومین عامل شکست آنها تحلیلهایی بود که در مورد افرادی مانند آقای هاشمی رفسنجانی که تماما از طرف رهبری به حاشیه رانده شده بودند طرفداران اصلاحات تمام نابسامانیهای اجتماعی را بنام وی قلمداد میکردند در حالیکه منشا قدرت و همچنین نابسامانیهای سیاسی موجود مانند قتلهای زنجیره ای ریشه در جای دیگری داشت و این تحلیلها نوعی سر در گمی در اجتماع بوجود اورده و آدرس غلطی به جامعه بود و شکست خوردگان از جنبش اصلاحی نیز نه تنها از این تحلیلها ناراحت نبودند بلکه به شدت آز آن استقبال میکردند همین تحلیلها ، زمینه شکست اصلاحات را در انتخابات بعدی ریاست جمهوری فراهم ساخته و احمدی نژاد را به قدرت رسانید. احمدی نژاد 8 سال تمام یکه تاز میدان شده و ایران را از هر جهت ویران کرد. عملکرد آقای خاتمی در دوران ریاست جمهوری خود که فضای نسبتا باز سیاسی همانطوریکه گفته شد بوجود آورد ه بود، دست اندر کاران قدرت را در دوره دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد که آقای میرحسین موسوی پیروزانتخابات بود، به وحشت انداخت، که ناچار شدند دست به آن تقلب تاریخی زده و جامعه را با قتل و سرکوب مواجه سازند.
حال جای سوال این است که حرکت ملی آذربایجان در دوره آحمدی نژاد در چه وضعیتی قرار گرفت؟ تمام نشریات دانشجوئی ما با کارشکنی های دانشگاهها مواجه گردیده و خودبخود از انتشار بازماندند . تمام مراسماتی که در شهرها برپا میشد ازجمله مراسم قلعه بابک ممانعت به عمل آمد ه و هفته نامه هائی که نیمه جان منتشر میشدند عملا از حرکت بازمانده و امکان نشر نیافتند و اغلب فعالین ما با مشکل امنیتی مواجه گردیدندو……….
انتخابات ریاست جمهوری دوره یازدهم
انتخابات ریاست جمهوری دوره 11 شاید حساسترین انتخابات درطول عمر جمهوری اسلامی باشد. شیوه برخورد اصلاح طلبان و یا جنبش سبز با نظام به عنوان یک تجربه آموزنده واقعا میتواند برای ما مفید واقع شود. اولین بحثی که در جامعه وجود داشت آیا اقشار مختلف مردم با توجه به وضعیت وخیم اقتصادی و حتی امنیتی جامعه در انتخابات شرکت خواهند کرد؟
گرچه جناح تندروی اصولگرایان بیشتر از این موضوع نگران نبودند، چون تعداد رای سازمان دهی شده آنها خلا موجود را میتوانست در صورت عدم شرکت مردم در انتخابات، تغییر دهد بطوریکه در انتخابات دوره هفتم مجلس و شوراها، این تجربه را کرده بودند اما چیزی که رهبری را نگران کرده بود عواقب این کار مانند انتخابات دوره دهم ، منجر به اعتراضات گسترده مردمی شود. بنابراین با توسل به شورای نگهبان، افراد موثر در انتخابات را که به نفع جنبش اصلاحی سبز وارد میدان انتخابات میشدند، با رد صلاحیت گسترده آنها، اعتراضات موجود را در این مرحله از بین ببرند. چون در این مرحله طرف معترض، تنها به رد صلاحیت میتوانست مدعی باشد. این ادعا هم نمیتوانست پایه محکمی برای اعترضات مردم شود. در بررسی صلاحیتها افراد شاخص حتی متمایل به جنبش سبز را شورای نگهبان رد صلاحیت کرد، تنها فرد جنجالی آقای هاشمی رفسنجانی بود که آمدن ایشان به صحنه انتخابات شورو شوق عظیمی در جامعه بوجود آورد و این امر در اصلاح طلبان امیدواری بیشتری را موجب گردید، که در صورت تدبیر میتوانند از بسترهای موجود، استفاده لازم را بکنند. آنها بخوبی بر این امر واقف بودند که این قشر عظیمی که به جنب و جوش آمده اند به هیچ وجه امکان آن ندارد به اصولگرایان و کاندیدای موجود آنها رای دهند. با استفاده از این ابزار آقای خاتمی با آقای هاشمی وارد مذاکره شدند. هر دوی اینها میدانستند که امکان تائید صلاحیت آقای هاشمی با وضعیت موجود، ممکن نخواهد بود و به همین دلیل هم آقای خاتمی وارد بازی انتخابات نشد. بعد از ثبت نام آقای رفسنجانی ، بلافاصله آقای روحانی اعلام کردند، به نفع آقای هاشمی انصراف میدهند که آقای هاشمی با توجه به روند کار که آن را پیش بینی میکردند، مانع انصراف ایشان شدند. شورای نگهبان نتیجه نهائی کاندیداها را اعلام میکند یک نفر از اصلاح طلبان و یک نفر میانه رو ومابقی همه افراد ازمیان اصولگرایان به انتخابات ریاست جمهوری راه می یابند. روند انتخابات با وجود پیشتازی آقای عارف کاندیدای جنبش سبز موانع موجود را به اثبات می رساند. حمله به ستادهای آقای عارف و دستگیری روسا و فعالین ستادها تکرارحوادث انتخابات سال 1388 را ، بار دیگر تداعی میکند، بنا براین آقای خاتمی و دیگر رهبران جنبش اصلاحی سبز، تدبیررا در آن می بینند که آقای عارف را از صحنه بیرون کشیده و به فرد میانه رو یعنی آقای روحانی رای دهند. رژیم هم در آن مرحله عملا نتوانست واکنش مناسبی از خود نشان دهد اولا متهم به تقلب در انتخابات 1388 بود میخواست با مانورهای لازم خود را از این اتهام تبرئه نماید دوم فرد میانه رو از نیروهای اصولگرا محسوب میشد سوم در برابر موج عظیم توده ها قرار گرفته بود که هرگز تصور آن را نمیکرد چهارم تنفر بیش از حد جامعه از اصولگرایان و عوامل آنها پنجم نابسامانیهای اقتصادی و فساد اداری و اقتصادی که اغلب دولتمردان را در مظان اتهام قرار داده بود ششم جو امنیتی و پلیسی جامعه که اقشار مختلف مردم را به ستوه آورده بود. هفتم ترس مردم از تهدیدهای خارجی و شعارهای پوچ دولت احمدی نژادو………شعارهای روحانی در وهله اول جامعه را به قدری تحت تاثیر خویش قرار داد که توانست توده های ناراضی را به دنبال خود بکشد البته حمایت رهبران جنبش سبز و همچنین آقای هاشمی رفسنجانی که در قالب اپوزسیون قرارگرفته بودند در آفریدن این موج نقش موثری داشتند و الا آقای روحانی که عضو جامعه روحانیت بودند حتی به اعتراف آقای مهدوی کنی که در سخنرانی خویش در جلسه خبرگان اعلام کردند به آقای روحانی رای نداده اند پس عمده ترین پایگاه روحانی همان طرفداران آقای هاشمی و جنبش سبز بودند.
جالبترین حاشیه این انتخابات آن است زمانی که اصلاح طلبان در صحنه قدرت بودند آقای هاشمی را تمام نابسامانیهای موجود دانسته و بر علیه ان تبلیغ کرده و حتی اکبر گنجی او را عالیجناب سرخ پوش خطاب میکردند اما در روز انتخابات دوره یازدهم ریاست جمهوری بر اساس مصلحت در کنار هم قرار گرفته بودند.
طرفداران جنبش سبز در یافتند که امکان آن وجود ندارد که به فرد وابسته به جنبش سبز امکان داده شود، به ریاست جمهوری راه یابد . به عنوان یک نیروی تاثیرگذار قدرت و قوت خود را در جامعه نشان داده و بستر لازم را به کسی که تمایل به همکاری با آنها دارد، موقعیت را برای آن فرد، فراهم آورده و به ریاست جمهوری نشاند . با این کار همانطوری که میرفت از بطن جامعه دور شده و حذف گردد با این حرکت خود ، به جنبش خویش، جانی تازه بخشیده و نیروهای خود را امیدوار ساخت که میتواند به قدرت بازگشته و رژیم تا دندان مسلح و متکی به سرنیزه ها را میتوان با اراده های مردم واداربه تسلیم کرد. آخرین مورد نیز که میتوان در آن خصوص بیان کرد ان می باشد که آقای روحانی فردی وابسته به جناح جنبش سبز نمی باشند و هرگونه اشتباه ایشان به پای جنبش سبز نوشته نمیشود. گرچه آقای خوئینی ها با این حرکت آقای خاتمی و یارانش مخالف بودند اما زمان آن را ثابت کرد که آقای خاتمی و یارانش در برابر اصولگرایان سیاست درستی داشته اند.
این تجربه ای است که ما ناچاریم از آن درس گرفته و بگوئیم ، سیاست شعار نیست.
قهر سیاسی اذربایجان
یکی از فرصتهای بسیار مناسبی که برای حرکت ملی آذربایجان ایجاد شده بود وما نتوانستیم از ان بهره برداری کنیم دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی بود. ما کارهای بسیار بزرگی را میتوانستیم انجام دهیم . متاسفانه عدم شناخت کافی از اوضاع و شرایط موجود و وجود جریانات رادیکال و احساسی در حرکت، مارا به بیراه کشانید. ما از این فرصت پیش آمده میتوانستیم شرایط موجود خود را با تقویت نیروهای داخل حاکمیت که متمایل به حرکت ملی آذربایجان بودند پایگاه خودرا در جامعه مستحکم نمائیم (افرادی مانند اقایان اکبر اعلمی، حکیمی پور، مهرعلیزاده و…….) حمایت ما از اینگونه افراد ضمن آلترناتیو حرکت ما در جامعه به عنوان یک جریان تاثیرگذار، به تریبونهای رسمی حاکمیت نیز میتوانستیم دست یابیم، همانطوریکه کردها اکنون از این سیاست به نحو احسن استفاده میکنند. دوستان ما به جای اتخاذ این سیاست ، جامعه را تشویق به انزوا و گوشه نشینی کردند وبرای این قهر سیاسی بهای گزافی را به دشمنان خود میپردازیم در حالیکه اگر ما توان حراست و دفاع از افراد میانه رو متمایل به حرکت را داشتیم ، میتوانستیم در آینده افراد زیادی را دلگرم کرده و در کنار خود قرار دهیم. در رد صلاحیت آقای اعلمی چرا مردم تبریز را دعوت به اعتراض نکردیم ؟ اگر ما از چنین شخصیتهای شاخصی دفاع میکردیم ، قطعا اینگونه افراد در برابر خواسته های مردم ما نمی توانستند بی تفاوت باشند. در تمام انتخابات به کاندیداها توصیه میشود که از ارتباط با جریانهای باصطلاح تجزیه طلب پرهیز کنند. آیا تا به حال به این مسئله فکر کرده اید که رژیم چرا از این مسئله وحشت دارد؟ در انتخابات مجلس شورای اسلامی دوره هفتم وزارت اطلاعات رسما در این خصوص اطلاعیه صادر کرد. هنوز ما نخواسته ایم از خود بپرسیم که چرا وزارت اطلاعات رژیم، مسایل را اینگونه تحلیل میکند، و مایل نیست که ما با کاندیدهای انتخاباتی در رابطه قرار گیریم؟ قهرسیاسی ما از رژیم چه دست آوردی را میتواند برای ما داشته باشد . ما که مدعی هستیم مبارزه ما مدنی است باید به اصولهای پذیرفته شده آن، پایبند هم باشیم، متاسفانه آن چیزی که ما کمتر به آن بها میدهیم.
حرف آخر
ما باید این را بدانیم که سیاست یک علم است و برای خود مشخصه هائی دارد که باید بر اساس آن حرکت کرد. برای نیل به این هدف چه به لحاظ تئوریک و چه به لحاظ عملی تجربه های موجود در مبارزات انقلابی و ملی با هر عقیده و ایدلوژی لازم است که مورد ارزیابی قرار گرفته و چگونگی روندها و نه هدفها ، به عنوان تجربه مورد تجزیه و تحلیل از طرف روشنفکران این حرکت قرار گیرد. چون معمولا شیوه های مبارزاتی بر اساس شرایط عینی هر جامعه با در نظر گرفتن تمام جوانب مانند شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و حتی جغرافیائی اتخاذ میشود. ما نیز نمیتوانیم از این قاعده استثنا باشیم که چشم اندازی به مبارزات دیگران نداشته باشیم.
بنابراین ما در مبارزات خود ناچاریم به هر نحو ممکن با استفاده از تجربیات مختلف در ارتباط مستقیم با توده های خویش قرار گرفته و با شعارهای تند و احساسی خود را از جامعه منزوی نکنیم و روشنفکران ما گام به گام با توده ها و در کنار آنها قرار گیرند و گر نه………..
Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn