بولدوزری، ماشالله- تبریزلی حسن

حرکت ملی روزهای زخمی اش را سپری می کند. نه حالی مانده و نه دماغی برای نوشتن، که آنقدر نویسنده و فیلسوف و رهبر و کادر و ماشالله داریم که از دست و زبان که برآید، کز عهده ی شکرش به در آید!.
این روزها می شود به سادگی فیلسوف شد. کافی است یک تک پا بروی دم در کتابفروشی فکسنی سرمحل و دو جلد "برتولت برشت" و "نیچه" بگیری بنشینی ور دل فیس بوک، زرت و زورت کپی پیست کنی و ملت بی خبر از خدا بی نظر هم هی لایک کنند و تو هم باورت شود واقعا چه فیلسوفی این گوشه ی جهان تک و تنها خاک می خورد. شب هم از دست بابا ماما شاکی بشوی که چرا تو شکوفا نشدندی و این نوغنچه ی فلسفه را نشکفته بمانندی.
در این روزهای زخمی، خیلی راحت تر از راحت الحقوم می توان شاعر شد. کفایتش یک دوجین دیوان اشعار شعرای مفقودالاثر و گارسیا و سعدی و فروغ است و جان می دهد برای جماعت فیس بوک؛ هی بنویسی و هی لایک بشوی و باورت هم بشود که پهووو، سعدی شیرین زبان و حافظ تیر و کمان بوده ای و ملتی آشفته در بی خبری.
در وانفسای حرکت، خیلی قشنگتر از گلابی می شود رهبر گردید. سنت کم است، رنگ و رخسار انفرادی ندیده ای کلا، بی سوادی و سوادت هم عاریه است از حفظیات دو جلد کتاب، بی ادبی و ادبت مانده برای دوستان سبز "زنده باد مخالف من"، به عمه و تخم مرغ که اینها را داری؛ اینها عیب نیستند که کلهم. عوضش ادعا که داری طبق طبق، همه را زاییده ای، کلا اگر تو نظر ندهی این چرخ گردون نمی گردد و صبح به صبح خدا منتظر به اذن توست، یه هویی شاعر شده ای و فیلسوف، فارسی ات بهتر از سعدی و فردوسی است، نوشته می نویسی دو جمله ای در حد هیروشیما، در فیس بوک یه عالمه دوست داری، فحش هم بنویسی باز اقل کم 100 لایک می گیری؛ بس نیست؟!. بولدوزری ماشالله، بت شکنی ماشالله.
این نیز بگذرد عزیز؛ که تو هم می گذری از حرکت و قبل تو هم آمدند و ماندند دو روزی و رفتند زپس. حباب بالای آب توی لیوان، بالانشین است، بزرگ است، دیده می شود، بالا و پایین می پرد، قشنگ است، حباب است.
می ترکد.
آنچه مانده و می ماند و ماناست، آب لیوان؛
این را بدان.
Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn