دلیل موفقیت جبهه ملی فرانسه چه بود؟
- توضیحات
- منتشر شده در جمعه, 15 فروردين 1393 00:06
آذوح: اِما جین کربی
بی بی سی
در فرانسه حزب راستگرای افراطی جبهه ملی در انتخابات محلی اخیر نتایج قابل توجهی کسب کرد. اِما جین کربی پیش از انتخابات، به این شهر رفت و حال و هوای آن را ارزیابی کرد.
در شهر فورباک در شرق کشور مردان جوان روی یک سطل زباله میکوبند، کاغذ پارهها در پیادهرو پخش هستند، و جوانان در حالی که فریاد حرفهای ناپسند و موهنی میزنند، کاغذها و سطل را لگد میکنند. سپس هنهنکنان و قهقههزنان عقب میروند، اما نوجوانی با تبار شمال آفریقایی خشمگینانه به لگد کردن ادامه میدهد و فریاد میزند: "همه چیز را خُرد میکنم. میشنوید؟ هرچیزی در این خاکروبه باشد را خُرد میکنم." پیش از این در فورباک خیلی چیزها خُرد و شکسته شده است. نرخ بیکاری در اینجا حدود ۱۵ درصد است و تقریبا یکسوم جوانان بیکار هستند.
میانگین دستمزد سالانه تنها حدود ۲۳ هزار دلار است و فقدان توان خرید بهوضوح بهچشم میخورد؛ در مرکز شهر ویترین بسیاری از مغازهها با تختههای چوبی پوشانده شده است. همراه یک تاریخدان سالخورده اهل فورباک بنام ژان- کلود فلوس در شهر میگردم.
"تحصیلاتم باعث شده خیلی از رأیدهندگانی که در حالت عادی هرگز به جبهه ملی رأی نمیدهند، به من روی خوش نشان دهند"
فلوریان فیلیپو
او گوشههایی از شهر را که یادگار دوران بهتر آن هستند، به من نشان میدهد؛ بقایای یک کارخانه مقوا سازی عظیم، که حالا با خاک یکسان شده، و جایش را یک پارکینگ گرفته است؛ معادن زغالسنگی که از سال ۲۰۰۵ بهحال خود رها شده اند؛ و در حومههای شهر بلوکهایی که قبلا محل سکونت معدنچیان بوده، و حالا عمدتا پناهجویان و مهاجرانی در آنها زندگی میکنند که در شهر کاری برایشان وجود ندارد. صدای آژیر پلیس دائما بهگوش میرسد. آقای فلوس میگوید شنیدن این صداها برای شهری که اینطور بهحال خود رها شده، قابل پیشبینی است. او که عینک بزرگ گردی به چشم دارد، با ناراحتی لبخند میزند و میپرسد که آیا واقعا برایم تعجبآور است که چنین جایی زمین حاصلخیزی برای حزب جبهه ملی باشد؟
در میدان اصلی فورباک، فلوریان فیلیپو، معاون رهبر حزب جبهه ملی و نامزد انتخابات شهرداری، را دیدیم. او که شلوار جین و یک کت آبی برتن دارد، با اهالی گپ میزند و جزوههایی را میانشان پخش میکرد، و حسی خودمانی ولی در عین حال قابل احترام را منتقل میکرد. او که مغز متفکر حزبش است، زمان زیادی را صرف زدودن چهره زشت، یهود ستیزانه و نژاد پرست حزب، و جایگزینی آن با تصویری بهمراتب مبهمتر کرده است.
او در دانشگاههای ممتاز پاریس تحصیل کرده است؛ همان موسساتی که فرانسوا اولاند، رئیس جمهوری فرانسه، در آنها درس خوانده است. وقتی از او میپرسم که کسی که تا این حد بخشی از سیستم است، در یک حزب راستگرای افراطی – که به مخالفتش با سیستم مینازد – چه میکند، با چهرهای درهم رفته، ولی با خونسردی میگوید: "تحصیلاتم باعث شده خیلی از رأیدهندگانی که در حالت عادی هرگز به جبهه ملی رأی نمیدهند، به من روی خوش نشان دهند. اما والدین من معلم دبستان بودند، و من در خانوادهای مرفه بزرگ نشده ام. من معنی تنگدستی را میفهمم."
او در حالی که روی صندلیاش نشسته، قدری جلو میآید و با تحکم میگوید: "البته دوست ندارم مرا راستگرای افراطی بخوانید. من گلیست هستم." از او میپرسم که چطور حزبی که از بستن مرزها صحبت میکند، میتواند در شهری که فاصله اندکی تا مرز آلمان دارد و شمار زیادی مهاجر در آن ساکن هستند، به موفقیت امیدوار باشد؟ او پنجره اتاقش را باز میکند و مثل معلمی که بخواهد به کودکی درس بدهد، میگوید: "الان پنجره چهار طاق باز است." سپس قلاب پنجره را به اولین دندانه آن میاندازد . میگوید: "اما حالا، نیمهباز است. شعار ما هم همین است: مرزها باید مدیریت شوند، نه اینکه بسته شوند."
تغییراتی ظریف و جزیی در شعارها، تغییر نکات مورد تأکید، ایجاد ابهام در معنا، و مبهم وتار کردن ایدئولوژیها. به یاد یکی از نقل قولهای مورد علاقه فرانسوا میتران از یک اسقف قرن هفدهم میافتم که میگفت: "کنار زدن ابهامات همیشه به ضرر خودتان است."
مارسل و پاسکال در یک کافه مشغول خواندن روزنامه محلی و غرولند هستند. پاسکال که پنجاه و اندی ساله است، قبلا معدنچی و رهبر اتحادیه کارگری بوده و بهسختی با تعطیلی معدن زغالسنگ مبارزه میکرده است. او با انگشت به یک عکس فرانسوا اولاند اشاره میکند و از اینکه چه سوسیالیستها، و چه محافظهکاران حزب UMP هیچ ایدهای درباره دشواریهای زندگی امثال آنها ندارند، گلایه میکند. مارسل سرش را از روی صفحه مربوط به نتایج ورزشی بالا میآورد و میگوید که سر ظهر در بازار میدان اصلی شهر با آقای فیلیپو ملاقات کرده است. انتظار داشتم که پاسکال که قبلا از رهبران کمونیست اتحادیههای کارگری بوده، از دیدن او بسیار خشمگین شده باشد. اما او با صدایی آرام میگوید: "دارم به رأی دادن به او فکر میکنم."
مارسل و پاسکال در این فکر که برای اولین بار به حزب جبهه ملی رأی بدهند
او نگاه حیرتزده مرا دنبال میکند و میگوید: "کمی به دور و برت نگاه کن. این شهر دارد میمیرد. سیاستمداران احزاب بزرگ برای ما چه کرده اند؟ دیگر بس است!"آقای فلوس به من میگوید که در دهه ۱۹۶۰، یعنی زمانی که معادن زغالسنگ فعال بودند، افرادی از ۴۰ ملیت مختلف در فورباک زندگی میکردند، اما هرگز مشکلی با پدیده نژاد پرستی وجود نداشت. او میگوید: "اینجا گذشته بسیار درخشانی دارد. اما با توجه به نحوه اداره آن، هیچ آیندهای ندارد. ما در اینجا به یک شوک و تغییر اساسی نیاز داریم. به همین خاطر هم به احتمال زیاد برای اولین بار در عمرم به حزب جبهه ملی رأی خواهم داد."
در بازار میدان اصلی شهر، آقای فیلیپو مشغول شوخی با یک مرد عرب است که دستبندهای پلاستیکی ارزانقیمت میفروشد. موقع دست دادن، مرد عرب به نامزد حزب جبهه ملی میگوید که او را مثل خودش یک فرد زحمتکش میداند و حتما به او رأی خواهد داد. یک گروه سیاسی راستگرای افراطی که زمانی در حاشیه قرار داشت، حالا مثل خورشید بهار به آرامی در حال پررنگتر شدن است. در غرفه میوه و سبزیجات یک خانم سالخورده با اشاره انگشت مرا بهطرف خود میخواند و میگوید: "یک ضربالمثل فرانسوی هست که میگوید پشت گنگی هوای مهآلود، گرگی کمین کرده".