اباذری و عتاب و خطاب در پراگماتیسم روشنفکری
- توضیحات
- منتشر شده در یکشنبه, 23 آذر 1393 01:21
آذوح: اباذری هیچ کس را تحقیر نکرده. او حقیقت را تحریف نکرده، او واقعیت را زیر فرش پوپولیسم پنهان نکرده، اباذری اشارهای تیزبینانه به نحوه استفاده از ورزشکاران و هنرپیشهها و موزیسینها و به اصطلاح سلبرتیهای وطنی کرده که هیچ کس حتی به فکرش نرسید این بازی را بخواند، چه رسد که در خطابی به جامعهاش بیان کند. به هیچ صورت دیگری نمیتوان تجمع کنندگان برای جناب پاشائی را مخاطب قرار داد جز عریان گویی. او فقر سیستان را به فاشیسم گفتاری روحانی پیوند زده و این دو را به تجمع ملتی برای یک خواننده....او کارش را درست انجام داده. یک نفر است. اول راه ...یک دست است ولی گاهی یک دست هم صداهایی کارا و شوک دهنده ایجاد میکند. گاهی یک دست صدا دارد صدای یک شروع...شروعی بر تغییر اندیشه ها و روشها...
نوشته نیک آهنگ کوثر را پیرامون سخنان آقای اباذری تا به انتها خواندم که: «ادعاها را کنار بگذاریم و به اصل ماجرا بپردازیم».
ادعا چیست؟ اصل ماجرا چیست؟ اگر خوانش شخصی خود را در تعریف روشنفکری ملاک قرار بدهم که روشنفکر باید رو به سوی جامعهاش و با نقد و نهیب ساختاری از لکنتها و لنگیها و خیره سریهای رفتاری و فکری جامعه رسالتش را بالفعل گرداند اباذری چنین کنشی بروز داده است.
اصلاح طلبی در ایران که از سال ۷۶ رقم خورد دارای پیامها و خوانشها و مدعیات جدید بسیاری بود که توانست در بزنگاه کوفتگی فکری و خستگی بدنه جامعه، به عنوان یک اسلوب رفتاری و اصول گفتاری میان مردم جا بیافتد. من نمیتوانم یا سواد و بینشی در آن حد ندارم که هیچ سودی و منفعتی از این جریان ( به باور من برساخته توسط امنیتی های استخوان داری مانند حجاریان) که به سیر تکوینی جنبش اجتماعی ما تا رسیدن به یک جامعه مدنی مدرن رسانده باشد بیان کنم ولی ضرر الی ماشالله....تا قبل از جنبش اصلاحطلبی تکلیف مردم با حکومت اسلامی مشخص بود.
یا با حکومت بودند (اقلیتی) یا برحکومت بودند (اکثریتی) مواضع عریان بود. اصلاحطلبی یک شرایط رزنانسی میان این دو حالت را نشانه رفت. ازیک سو همه اینها از سران و صاحب منصبان نظام اسلامی بودند و از سویی میخواستند آن اکثریت مخالف حکومت را به عنوان ابزار قدرت به خود نزدیک کنند. پس چه کردند؟ گفتمانهایی باب کردند...تسامح و تساهل گلخانهای ساختند...حکومت و حکومتیها به شدیدترین وجه جامعه را آماج مشت و لگدهای سیاسی و اجتماعی قرار میدهند ولی اصلاحطلبان که به میان صفوف مردم آمدهاند میگویند: مراقب باشید خشونت به خرج ندهید. مبادا بددهانی کنید ما مثل آنها نیستیم.میبخشیم و فراموش هم میکنیم حالا یا نمیکنیم! میگویند: ای مردم اگر حکومت یک سیلی به شما بزند شما صورت کج کنید تا آنسو هم بزند.( خاتمی اینگونه گاندی شد!).
به عبارتی نوعی کرختی رفتاری و بی حسی عمل گرایانه. یک فضای به ظاهر مهربانانه و پر از تسامح که کاملا ساختگی و فریبکارانه هست و حاصلش عقدههای رفتاری در بدنه جامعه. این خوانش در جنبش سبز هم به اوج رسید: مبادا حرکت تندی صورت بگیرد آنوقت فرق ما با حکومتیها چیست؟ صبر کنیم این راه خیلی دور و دراز است عجله نکنیم. با متانت و گفتگو و مهر و همراهی این راه طولانی را طی کنیم هنوز اول راه هستیم...!
و از این نوع مدعیات به ظاهر زیبا ولی در اصل نگاهی که امکان نقد به جامعه را میگیرد...چون از جامعه تقاضای تظاهرات سکوت داشتن و آرامش و مهرو مدارا کردن لازمه اش یک نمایش از چنین رفتاری نسبت به مردم است تا آنها را تحریک و جری نکند. از آنزمان این گفتمان میان روشنفکران ریاکار طرفدار اصلاح پله پله تا آسمان ابدیت باب شد که به مردم احترام بگذارید، تندی نکنید، مردم خوب میفهمند، مردم خیلی بجا عکسالعمل نشان میدهند، مردم مترصد و در کمین هستند و براساس خواست آنها حرکت کنیم و با احترام به کنش آنها...این پراز خطا و مغلطه و فریب بود.
اصلا هم مردم نه خیلی خوب میفهمند نه بجا عکسالعمل نشان میدهند نه مترصدند و نه کمینی زدهاند....پرسه میزنند در خیال خوش گذشته و لنگ میزنند در مصیبتهای زندگی امروز و به کرختی معنایی و روحی و ذهنی رسیدهاند. که به قول مولانا گفت: آیم از حمام گرم کوی تو ...گفت خود پیداست از زانوی تو... اینها تعارف است و مدعای صرف.
در اصل مدعیان این خوانش کسانی هستند که کمترین هزینه را در بودن این نظام متحمل میشوند که بعضا خدا را شکر انقلاب و نظام برایشان نعمت است. و مخاطب مردمی که باید زیر بار فشارها له شوند چرا که قرار است اصلاحطلبان دست اینان را گرفته راه درازی! را رهنمونشان باشند.
خب این خوانشها باعث شد نحوه تعامل کلی بدنه معترض جامعه با نظام اسلامی و ارکانش و استراتژیهایش تغییر کند. کلا همراهی با نظام اسلامی بدل شد به یک رفتار اجتماعی در معادله تقابل – تعامل حکومت و ملت. چرا خوب جا افتاد؟ چون هزینه دادن و ایستادن و سختی بودن و ماندن برای استیفای حقوق خود، از دوش ملت برداشته شد و این عافیتطلبی باعث شد اوج حضور باشکوه یک ملت در «یاحسین میرحسین» و «الله اکبر» گفتن خلاصه شود. حالا اینها چه ربطی دارد به موضوع گفتههای عریان و تند اباذری؟
ربطش در هجمهای است که به وی از سوی برخی صورت گرفته. اباذری درست گفته. همان را گفته که باید بگوید. هجمهای که تحمل میکند نه برای ایناست که چرا به اسب ملت گفته یابو (که حتی اینگونه هم نبوده) بلکه علتش آن است که چرا نحوه گفتارش که حالتی شوک مانند هم دارد بر خلاف گفتمان و جریانی است که اصلاحطلبان سعی کردهاند در این سالیان جا بیاندازند.(و دقت کنید اصلاحطلبان در اینجا نه به معنای صرف سیاسی بلکه تمامیتی از مدعیان اهل اندیشه که برای این گفتمان گاندی وار هورا میکشند بدون اینکه به بطن و متن موضوع بیاندیشند). یعنی مردم را با آرامش و نوازش مخاطب قرار دادن که به به چه پری چه دمی عجب بالی و در ازایش این گفتمان را میان ملت جاانداختن...یعنی اینکه راه بسیار دراز و پلههای متعددی در مسیر رسیدن به جامعه مدنی و دموکراسی مدرن وجود دارد که قرنها طول میکشد! و در این راه نباید هیچ کس با دیگری تندی کند...نه حکومت به تندی مردم را خطاب قرار دهد نه مردم حکومت را مورد عتاب...این به عنوان الگویی رفتاری کم کم جا میافتد و همه هم استقبال میکنند و خود را به خواب میزنند چون برای مردم بیهزینه و برای حکومت مایهی انبساط خاطر و جیبشان میباشد و برای دلالهای این گفتمان خانهها و زندگی آنچنانی در لندن و واشینگتون و نیویورک و ...
اباذری به زبان ساده میگوید جمع کنید این بساط را! جامعه به خوانندهاش احترام میگذارد خب بگذارد ولی اولویتهای اجتماعی چه میشود؟ چطور به جامعهای که اولویتش را نمیشناسند احترام بگذاریم و بگوییم خودش بلد است چه کند یا نکند؟ اکثرا از خود میپرسیدند بر صورت دخترکان بیگناه اسید پاشیده شد؟ پانصد نفر هم جمع نشدند، چطور مظلومیت یک خواننده جوان گرامی و خوش صدا که به بیماری درگذشته بیشتر از جمعی دختر بی گناه که به بیماری و ناکامی و درد باید عمری بگذرانند است؟ آن یکی برآمده از بطن طبیعت و این یکی برآمده از حکومتی دیکتاتوری که وجاهت از مردم میگیرد بر خلاف سرطان که مردم در بروزش نقش ندارند.
ولی این پچ پچ بی صدای ذهن اهل فکر بود تا اباذری این صدای اندیشه را فریاد زد. رو به سوی جامعه هم فریاد زد. فریاد او عصیان است و خواست عصیان از سوی جامعهای که آنجا که باید بایستد مینشیند و جایی که بهصورت نرمال نباید باشد سیل راه میاندازد. رفتار جامعه مسلما در همدردی با خواننده جوان نیست. شک نکنید اکثر حضار اصلا مرتضی پاشایی نمیشناختند. این حضور، عقده غیبتهای موجه و غیر موجه دیگرشان است.
اباذری هیچ کس را تحقیر نکرده. او حقیقت را تحریف نکرده، او واقعیت را زیر فرش پوپولیسم پنهان نکرده، اباذری اشارهای تیزبینانه به نحوه استفاده از ورزشکاران و هنرپیشهها و موزیسینها و به اصطلاح سلبرتیهای وطنی کرده که هیچ کس حتی به فکرش نرسید این بازی را بخواند، چه رسد که در خطابی به جامعهاش بیان کند. باز نقد راه افتاده که باید تجمع کنندگان برای آقای پاشایی را بسیج کرد نه تحقیر. باز زمزمه میشود که باید همراه بود و با آرامش نه تندی. اینجا برمیگردم اول سطر، اینها ادعاست و اصل ماجرا آنجاست که این مدعیات به ظاهر زیبا ملت را در مسیری منحرفتر از مسیر فعلی به کج راهه نیستی مدنی میکشاند.
به هیچ صورت دیگری نمیتوان تجمع کنندگان برای جناب پاشائی را مخاطب قرار داد جز عریان گویی. به هیچ وجه نمیتوان خویش را فریفت که اینها شیفتگان موزیک پاشایی هستند. همه میدانیم چنین نیست. خیلی سادهتر ازاین است که کسی باور کنید این میلیونها نفر تشنه خواندن مرتضای گرامی بودهاند. موضوع واکنشی است به کنشهای خودساخته برآمده از منادیان فریب و مصلحت گرایی سیاسی. و اباذری این گفتمان و ساختار کج و معوجش را بهم ریخته. او فقر سیستان را نمادی برای هدف قرار دادن فقر سیستماتیک فرهنگی معرفی کرده نه صرفا فقر مادی. او فقر سیستان را به فاشیسم گفتاری روحانی پیوند زده و این دو را به تجمع ملتی برای یک خواننده....او کارش را درست انجام داده. یک نفر است. اول راه ...یک دست است ولی گاهی یک دست هم صداهایی کارا و شوک دهنده ایجاد میکند. گاهی یک دست صدا دارد صدای یک شروع...شروعی بر تغییر اندیشه ها و روشها...
کوشان م